ما، در جستجوی شکل دیگری از زندگی هستیم، چون از وضعیت کنونی خود نمی‌توانیم بهره بگیریم.

ساخت وبلاگ

کرختی و سستی تمام وجودم را فرا گرفته است، افکارم مشوش است و در عمق این افکار از فهمیدن آنچه واقعاً می‌خواهم عاجزم. این ضرورتاٌ نشانۀ رویدادی شوم در فراز و نشیب‌های روحی‌ام نیست. در حقیقت، هجرت از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر بیشتر از آنچه گمان می‌بَریم در همچین حال نامطلوبی مؤثر است. برای من این هجرت‌ها هم خواستنی‌اند و هم نخواستنی. یک سال است که در مسیر خوابگاه به خانه و بالعکس در آمدوشُد هستم.

در ابتدا این مسیر دوست‌داشتنی‌تر از چیزی بود که هست. پذیرش در دانشگاهی که خانه را از من دور کند، هدفی بود که سال کنکور مرا به تلاطم پیوسته وا می‌داشت. صدای بلند و دعواگونه مرا به تشویش می‌اندارد. خانواده پیوسته با صدایی دعواگونه گفتگو می‌کردند. گویی این تلاشی قصدمندانه در جواب به تلاش من برای درس خواندن بود. همین تضاد بزرگترین مشوّق من محسوب می‌شد. از ته قلب خواستار شنیده شدن بودم؛ غافل از اینکه خود نیز به جرگۀ شنونده‌های افتضاح پیوسته‌ام. سرزنشی در کار نیست. تار و پود شخصیت کودک، تقلید از بزرگترهاست.

درست یادم نیست چه زمانی متوجه شدم که شنوندۀ افتضاحی‌ام. پاره پاره خاطراتی در حافظه‌ام هستند که یادآور واکنش اطرافیان‌اند. سیلیِ یک ناظرِ سوم شخص راهی خوب برای شیرفهم شدن است اما از آن بهتر وقت‌هایی بود که از بالا به پایین به گفتگویم با دیگران می‌نگریستم.

چه حقیرانه بود تلاش برای صحبت کردن در گفتگویی که هنوز درمورد من نبود. فرد مقابل هنوز در حال صحبت از خود بود و من، بدون اینکه ابتدا بشنوم و بازخوردی به او بدهم، از خودم می‌گفتم. درست مثل برادرم و مادرم. همین است که هربار به خانه بازمی‌گردم اینقدر آزار می‌بینم. مزۀ شنیده شدن حقیقی نزد دوستانم زیر زبانم است وقتی که پشت میز ناهار در خانه می‌نشینم. سپس مزۀ دهانم به تلخی می‌زند زیرا دور آن میز هرچیزی می‌چِشَم جز اصالت. انسان‌ مدام از خویشتن خود در فرار است و این هنگامی هویدا می‌شود که بی‌وقفه از خود سخن می‌گوید. مادام که در کنار خانواده‌ام، بیشتر اوقات خموش می‌نشینم و می‌هراسم: آیا من هم هنگام گفتگو با دیگران به همین اندازه آن‌ها را نادیده می‌پندارم؟

زمانی که به خوابگاه رسیدم، احساس رهایی می‌کردم. دیگر هم‌خانۀ خانواده‌ای نبودم که ماهیتِ مراوده با ایشان مرا به سکوت وامی‌داشت. آنچه می‌پنداشتم را به فریاد می‌آوردم و دیگران فریادم را پاسخی درخور می‌دادند.

هم‌صحبتی پدیده‌ای تصنّعی نبود که برای حفظِ ظاهر انسان بودن ضروری است، یک انتخاب بود. این روزها سر صحبت را با دیگران وا کردن یا نکردن، برای من یک انتخاب است. بردۀ انسان بودن خود نیستم و کسی را بردۀ آن نمی‌کنم. اگر به‌ویژه شیفتۀ کسی باشم، با او هم‌کلام خواهم شد. راه ناهمواری برای آموختن این نکتۀ پیش‌پاافتاده از سر گذرانده‌ام. جویی که از سنگ بزرگِ نامطلوب‌ترین شنونده‌ها عبور کرد و پس از پیوستن به جویبار، اضطراب و کمبود اعتمادبه‌نفس آن را نیمه‌خشکاند. 

به دشوار اما در نهایت، احیا شدم. در مسیر زندگی قرار دارم، بدون فرار از شنیدن آنچه دیگران به زبان می‌آورند. تکلیف دشواری است اما به دشواری شنیده نشدن نیست. سوغاتِ گریز از خانه و خانواده، درس‌هایی است که چه بسا هرگز در تنهایی خود در اتاقی در شمال کشور نمی‌آموختم و با اینهمه از هجرت خسته‌ام. در آمدوشُد میان خانه و خوابگاه، هنوز خانۀ واقعی را نیافته‌ام، هرچند به اطمینان می‌گویم که خانۀ حقیقی، هرکجا باشد، خانۀ پدری نیست. اگر خانه، خانۀ پدری نیست و خوابگاه هم که به وضوح خانه‌ای موقتی است، پس خانه کجاست؟ خانه را باید ساخت و من درحال گرفتن ملات ام.

عنوان از میشل دو مونتنی.

During the week...
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 45 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1402 ساعت: 12:31