کتاب‌هایم را گم کردم

ساخت وبلاگ

دو تا از کتاب‌هایم را اخیراً گم کرده‌ام. یکی سقوط آلبر کامو بود که حدس می‌زنم خانه جا گذاشته باشم چون از وقتی از خانه برگشتم، هرچقدر دنبالش می‌گردم پیدایش نمی‌کنم اما به یاد هم ندارم که آن را به خانه برده باشم. نام کتاب دیگری که یکی دو هفته پیش در دانشکده گم کردم، زن ایرانی در گذار از سنت به مدرن است؛ مجموعه مقالاتی از سهیلا ترابی که تلاش می‌کند وضعیت درهم‌تنیده‌ی زن در ایران سنتی و دشوارهایی گذار به مدرنیته را توصیف کند. آن روز قرار بود بیرون برویم و یکی از دوستانمان که هم‌مسیرمان بود، قرار بود تا جایی ما را برساند. برای اینکه در قطار برگشت بیکار نباشم و کمی خودم را به دنیای کتاب‌ها بازگردانم، این کتاب را که قطر کمی داشت و ترم پیش خریده بودم را برداشتم و در یک ساک قرمز قرار دادم. کیفم به اندازه یک کتاب بزرگ نبود. کمی معطل شدیم تا کار دوستمان در دانشکده تمام شود. بنابراین بر یکی از صندلی‌های انتظار نشستم و حدس می‌زنم همینجا بود که کتاب‌ را گم کرده‌ام. هربار که به دانشکده می‌روم یادم می‌رود از حراست بپرسم یا ویترین اشیا گمشده را نگاهی کنم. فقط حدود پنجاه صفحه‌اش را خوانده بودم. برای منی که لابه‌لای کتاب‌ها گم شده‌ام، انتخابی ساده و روانی برای تثبیت سیر مطالعاتی‌ام بود.

پریشب با یکی از دوستانم صحبت می‌کردم که چیزی فراتر از خوره‌ی کتاب است. تعاملی که او با کتاب‌ها دارد، عملاً قابل‌توصیف نیست. اخیراً کانت را به انگلیسی شروع به خواندن کرده که شنیدنش دود از سرم بلند کرده بود.

به او می‌گفتم من هم کتاب دیاسپورای کوین کنی را خریدم که یک کتاب نصفه‌ی دیگر به مجموعه کتاب‌هایم اضافه کنم. این را در اصل بخاطر اینکه پیمان حقیقت طلب ترجمه‌اش کرده و از وبلاگ‌نویس‌ها محبوبم است، انتخاب کردم. البته موضوع کتاب از دغدغه‌های خودم نیز بود. دیاسپورا همان‌طور که کوین کنی توضیح می‌دهد، واژه‌ای است که با مفاهیم مذهبی درهم‌تنیده‌شده و اگر بخواهیم مصادیق آن را موشکافانه انتخاب کنیم، به بیش از چند مثال بارز نمی‌رسیم. با این حال این واژه امروزه در معنای جمعیت مهاجران یک کشور در خارج از مرزهای آن کشور به کار می‌رود‌. مثلا تمام ایرانی‌هایی که از اینجا مهاجرت کرده‌اند، دیاسپورای ایرانی محسوب می‌شوند. تصور اینکه به احتمال زیاد یک روز به جمعِ دیاسپورای ایرانی می‌پیوندم، مشوق اصلی من برای شناخت بهتر آن‌هاست. این کتاب البته به معرفی مفهوم خود دیاسپورا می‌پردازد اما درمورد دیاسپورای ایرانی، کانال تلگرامی خود دیاران پست‌های قابل‌توجهی دارد. اگر این کتاب‌ را تمام کنم یک چیزی درموردش اینجا می‌نویسم ولی همه‌اش به این برمی‌گردد که رابطه‌ام با کتابخوانی از این حالت در بیاید. نمی‌خواهم خودم را سرزنش کنم. از وقتی جدی شروع کردم به خواندن چیزهایی که مهم است، درگیر مطالعه استرنبرگ بودم که مرجع اصلی برای روانشناسی شناختی است. البته بیشتر از سه فصل از آن را نخوانده‌ام که این می‌تواند کمی قابل سرزنش باشد ولی چون به انگلیسی خواندمش، دست از این کار برمی‌دارم. به خودم آسان می‌گیرم ولی فکر اینکه تکه‌ای از خودم را در دنیای کتاب‌ها جا گذاشته‌ام رهایم نمی‌کند. همانی شدم که می‌ترسیدم؛ همان که کتاب خواندن را به بعد از پیدا کردن شغل، بعد از مهاجرت، بعد از تثبیت شدن وضعیت زندگی‌اش و بعد از چیزهای مهم موکول می‌کند. فکر کردن را دارم کنار می‌گذارم. فکر کردن فقط درس خواندن و در حیطه خودم رشد کردن نیست. فکر کردن یعنی آن سؤال‌هایی که در ذهن دارم را با یک مطالعه منسجم پاسخ بدهم یا لااقل تلاش کنم پاسخ دیگران را بخوانم. جدا از این، دلم برای داستایوفسکی خواندن تنگ شده است. این تابستان برادران کارامازوف را که هدیه‌ی تولدم بود می‌خوانم. دلم برای تشریح روان انسان در موقعیت‌هایی که وجدان و اخلاق به خطر می‌افتند تنگ است. هر از گاهی خودم را لابه‌لای زندگی گم می‌کنم و کتاب‌ها پیدایم می‌کنند؛ نمی‌توان این شور دیرین را از یاد برد.

During the week...
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 22 تاريخ : شنبه 3 تير 1402 ساعت: 16:18