تاب‌آوردنِ زندگی دشوار است: امّا خود را چنین نازپروده منمای!

ساخت وبلاگ

1. من هنوز زنده‌ام.

2. در یکی از آخرین روزهای سال 1401 که خوابگاه بودم، بهم‌ریخته‌ترین حالِ ممکن را داشتم. هق‌هق‌کنان اشک می‌ریختم. فقط هم‌صحبتی با نزدیکترین فرد زندگی‌ام توانست جوشش احساسات درونی‌ام را آرام کند. برخی جملات مکرراً بین من و رواندرمانگرم ردوبدل شده‌اند اما آن شب، شنیدن همان جملات در حیاتی‌ترین لحظه، آنچه بود که بارشِ آسمان افکارم را پایان داد. آفتاب درآمد و رنگین‌کمان در دوردست‌ها دیده شد. نیاز داشتم که تکان بخورم. از درازکشیدن‌های متعدد روی تختم در خوابگاه و نشستن‌های طولانی در سالن مطالعه برای داشتن اندکی حریم شخصی خسته شده بودم. حسی ضروری در من، جنبش می‌طلبید. مثل همین امشب که بعد از تشویش شبانۀ افکارم، در هالِ خانه رقصیدم. همچین راه فراری برای من در خوابگاه نیست. آنجا به سکون محکومم، آنجا نمی‌توانم موسیقی را از دست‌هایم به بیرون پرتاب کنم.

3. امروز آناکارنینا می‌خواندم؛ هنوز جلد اولم. دور واژه‌هایی که معنی‌شان را یاد ندارم، دایره‌ای می‌کشم. کم نیستند. واژه‌های زیادی را در زبان فارسی نمی‌شناسم و این تا مدت‌ها به چشمم نمی‌آمد. دوست دارم با کتاب‌ها طوری برخورد کنم که انگار قرار است از من آزمون آیلتسی برای زبان فارسی گرفته شود؛ هرچند همان انگلیسی‌اش پدر مرا به تنهایی درآورده است. فقر از سروروی زبان گفتار می‌بارد؛ مخصوصاً از زبان من. نصفِ فعل‌ها یک چیز است: کردن. واژه‌ها به‌گونۀ مسخره‌ای معمولاً سرجایشان می‌مانند؛ انگار هیچ واژه‌ای تعویض‌شدنی نیست. انگار هیچ کیسه‌ای از کلمات ندارم که دست کنم آن داخل و چند جایگزین آبدار به‌جای «انگار» بیرون بکشم. این متن را با چه کلماتی به اتمام برسانم؟ درحال تلاشم که مدام تکرار نکنم اما مرزهای انعطاف‌ناپذیر حافظه‌ام مجال نمی‌دهند، برمی‌گردم به خانۀ اول. 

4. باید بنویسم. برای اینکه به خودم اثبات کنم حقیقتاً زنده‌ام و برای اینکه مغزم ارزش این همه اکسیژن اضافی‌ای که می‌گیرد را داشته باشد.

During the week...
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 43 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1402 ساعت: 23:28