During the week

ساخت وبلاگ
فاطمه.ح متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم. اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.***به راه بادیهبه راه بادیهبادیه بادیهبه راه به راهنشستن باطلنشستن باطلباطل باطلمراد مراد During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 13:49

فاطمه.ح متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم. اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.***به راه بادیهبه راه بادیهبادیه بادیهبه راه به راهنشستن باطلنشستن باطلباطل باطلمراد مراد During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 13:49

مهدیه یکی از دوستان صمیمی دوران دانشگاه من شده است و شب‌های زیادی در خانه‌شان که نزدیک دانشگاه است مهمان بوده‌ام. چند شبی هم ما در اتاق میزبان او بوده‌ایم و در بالکن سیگار کشیدیم و بعدش چای نوشیدیم. خلوت در بالکن با مهدیه دلچسب است چون مطمئنم که هیچ حرفی از گفتگوهای دونفره‌مان به نفر سومی درز نمی‌کند و می‌توانم آنچه به دیگر دخترها نمی‌گویم را به او بگویم. شک‌هایی که درمورد رابطه‌ام داشته‌ام را به او گفته‌ام و نترسیدم که قضاوتم کند. هر بار انتهای صحبت‌هایی که خیلی برایم جدی‌اند، می‌گویم این را یادت باشد به کسی نگویی و بعد از گفتنش خیالم راحت می‌شود. آدم‌های زیادی نیستند که بتوانی هم حس دوستی ازشان بگیری و هم مطمئن باشی حتی یک کلمه از حرفت را جابه‌جا نمی‌کنند. ممکن است لابه‌لای گفتگوهای شبانه به دوست‌پسرشان بگویند یا اینکه با یک دوست صمیمی‌تر از تو آن را در میان بگذارند. صمیمی‌ترین رفیق مهدیه هم دخترخاله‌اش است اما تردید ندارم که حرف‌هایم پیش او نیز بازگو نشده است. دلم به حرف‌هایی خوش است که بعدش یک پک می‌کشیدیم و به قول فروید، مابقی حرف‌هایمان دود هوا می‌شد. سیگار دست گرفتن واقعا اشتباه بود و از جمله اشتباهاتی است که آدم‌های زیادی در دانشگاه در دامش می‌افتند؛ من (کامل) وابسته نشدم و می‌خواهم وابستگی‌ام را کمتر هم کنم ولی مهدیه طوری سیگار می‌کشد که انگار شش‌هایش توتون نیاز دارند نه اکسیژن. گاهی چنان سرفه می‌کند که می‌گوید مثل هایزنبرگ سرطان گرفته‌ام. با هم قرار گذاشتیم که برای این مشکلش به دکتر برویم اما نمی‌دانم چرا عملی نمی‌شود و فقط درموردش صحبت می‌کنیم. امروز دوباره او را به اتاقمان دعوت کردم که هم با هم درس بخوانیم و هم از آش‌های خوشمزه‌ی یکی از مامان‌ During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 27 تاريخ : شنبه 3 تير 1402 ساعت: 16:18

از وقتی بیدار شدم بی‌اعصابم. نه، از وقتی نمره‌ی درس روانشناسی اعتیاد در گلستان ظاهر شد بی‌اعصابم. نمره‌ای که گرفتم بالا نیست ولی متناسب با تلاشم است؛ هرچند کار عملی‌ام به‌گمانم آنقدر خوب بود که ارزش یک نمره بیشتر را داشت؛ حیف که سقف نمره‌اش ۱۰ نمره بود و فقط ۶.۲۵ از امتحان عایدم شد. اگر فقط به نمره‌ی خودم بنگرم، از خودم راضی‌ام. مشکل این است که نمره‌ی آن‌هایی که با یک ربع ارائه دادن ۲۰ شدند را می‌شنوم و می‌بینم باز هم در رقابت معدل‌ها و نمره‌ها در حال سقوطم. آدم‌ها می‌توانند به معدلم که ۱۷.۷۸ است نگاه کنند و بگویند معدلت برای مهاجرت آنقدر بالا نیست. خب نسبت خودشان که ۱۸ و ۱۹ به بالا گرفته‌اند پایین‌تر است و بر این اساس می‌گویند معدلم کافی نیست. همان دو نفری که این را به من گفتند، این را هم می‌گفتند که خودت را با دیگران مقایسه نکن. این جمله را روانشناسم نیز با ادبیاتی متفاوت و با بینش عمیق‌تری به شکل‌های مختلف بیان می‌کند. وقتی دیگرانی جز او این را می‌گویند خنده‌ام می‌گیرد چون تلاش‌های مستمری که برای نمره‌ی بالاتر گرفتن دارند جلوی چشمانم رژه می‌رود. حقیقت این است که این جمله درست است و برای سلامت روانم نباید مقایسه کنم. برای شادی واقعی نباید کمال‌گرا باشم. برای خشم کمتر بهتر است خودم را در یک مسابقه تصور نکنم. حقیقت این است که نباید مقایسه کنم و حقیقت دیگر این است که واقعاً در یک مسابقه‌ام. این دو گزاره دوز تناقض زندگی‌ام را طوری افزایش داده‌اند که دیگر توانی برای انکار اینکه مقایسه‌گر هستم ندارم. بله، من مقایسه می‌کنم. بله، دوست‌پسرم که ترجیح می‌دهد مهاجرت نکند به من می‌گوید که معدلم بالا نیست. بله، همکلاسیِ استعداد درخشانمان بعد از امتحانات در گروه به ما توصیه می‌ During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 26 تاريخ : شنبه 3 تير 1402 ساعت: 16:18

دو تا از کتاب‌هایم را اخیراً گم کرده‌ام. یکی سقوط آلبر کامو بود که حدس می‌زنم خانه جا گذاشته باشم چون از وقتی از خانه برگشتم، هرچقدر دنبالش می‌گردم پیدایش نمی‌کنم اما به یاد هم ندارم که آن را به خانه برده باشم. نام کتاب دیگری که یکی دو هفته پیش در دانشکده گم کردم، زن ایرانی در گذار از سنت به مدرن است؛ مجموعه مقالاتی از سهیلا ترابی که تلاش می‌کند وضعیت درهم‌تنیده‌ی زن در ایران سنتی و دشوارهایی گذار به مدرنیته را توصیف کند. آن روز قرار بود بیرون برویم و یکی از دوستانمان که هم‌مسیرمان بود، قرار بود تا جایی ما را برساند. برای اینکه در قطار برگشت بیکار نباشم و کمی خودم را به دنیای کتاب‌ها بازگردانم، این کتاب را که قطر کمی داشت و ترم پیش خریده بودم را برداشتم و در یک ساک قرمز قرار دادم. کیفم به اندازه یک کتاب بزرگ نبود. کمی معطل شدیم تا کار دوستمان در دانشکده تمام شود. بنابراین بر یکی از صندلی‌های انتظار نشستم و حدس می‌زنم همینجا بود که کتاب‌ را گم کرده‌ام. هربار که به دانشکده می‌روم یادم می‌رود از حراست بپرسم یا ویترین اشیا گمشده را نگاهی کنم. فقط حدود پنجاه صفحه‌اش را خوانده بودم. برای منی که لابه‌لای کتاب‌ها گم شده‌ام، انتخابی ساده و روانی برای تثبیت سیر مطالعاتی‌ام بود. پریشب با یکی از دوستانم صحبت می‌کردم که چیزی فراتر از خوره‌ی کتاب است. تعاملی که او با کتاب‌ها دارد، عملاً قابل‌توصیف نیست. اخیراً کانت را به انگلیسی شروع به خواندن کرده که شنیدنش دود از سرم بلند کرده بود. به او می‌گفتم من هم کتاب دیاسپورای کوین کنی را خریدم که یک کتاب نصفه‌ی دیگر به مجموعه کتاب‌هایم اضافه کنم. این را در اصل بخاطر اینکه پیمان حقیقت طلب ترجمه‌اش کرده و از وبلاگ‌نویس‌ها محبوبم است، انتخ During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 21 تاريخ : شنبه 3 تير 1402 ساعت: 16:18

فاطمه.ح متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم. اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است. During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 36 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1402 ساعت: 10:18

۱. کمتر از چهار ساعت دیگر باید بیدار شوم و مسیر تکراری گیلان به کرج را در اتوبوس سپری کنم. امیدوارم بتوانم کمی بخوابم، چون بعد از پیاده‌شدم باید دو چمدان، یک کوله و یک ساک سنگین را تا اتاقم در خوابگاه ببرم. باید برای این همه حمل‌ونقل کمی جان در بدن داشته باشم. ۲. سر شب ستاره‌های زیادی در وبلاگم روشن بودند. دلیلش بازگشتن وبلاگ‌‌نویس‌ها نبود. بعضی از این ستاره‌ها خیلی قدیمی بودند اما من هربار که وارد پنل می‌شدم، بازشان نمی‌کردم. از تعداد زیاد ستاره‌های آن بالا لذت می‌برم. امشب که نشستم و دانه دانه‌ی این ستاره‌ها را به آسمان فرستادم و پنل را ازشان خالی کردم، احساس'>احساس غریب قدم زدن در یک گورستان به من دست داد. سکوت شب به همراه نور ضعیفی که از پنجره‌ام پیداست، این احساس را ملموس‌تر می‌کند. من بیدارم و همه خواب. به‌تنهایی در میان وبلاگ‌های مُرده قدم می‌زنم. چه عواطف پاک و صمیمی‌ای که این زیر دفن شده‌اند! حرف‌های زیادی ناگفته پیش‌نویس شده‌اند و دغدغه‌های متعالی متعددی زیر بار زندگی روزمره از یاد رفته‌اند.  ۳. صدای حرکت لاستیک یک ماشین در خیابان بغل خانه‌مان تنها صدایی است که می‌شنوم. چند نفر دیگر چون من و مرد راننده بیدارند؟ شب حقیقتاً رازدار حرف‌های مگو ست. از این دست حرف‌ها قبلاً چندان درکی نداشتم. شب برایم مفهوم ویژه‌ای نداشت. صبح، صبح پر از شور و نشاط و رنگ‌های آبی و سبز و آفتاب ملایم و مهربان را از هرچیز بیشتر دوست داشتم. آدم‌ها قصه‌های زیادی از شب می‌گفتند و جغد شب‌های زیادی می‌شناختم. بااین‌حال شب برای من فقط زمانی از این بیست‌وچهار ساعت روز بود که لامپ‌ها را خاموش می‌کردیم و در سکوت کارهایمان را ادامه می‌دادیم. به گمانم آنچه این برداشت سطحی از شب را به یک لذت خصو During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 35 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1402 ساعت: 10:18

کرختی و سستی تمام وجودم را فرا گرفته است، افکارم مشوش است و در عمق این افکار از فهمیدن آنچه واقعاً می‌خواهم عاجزم. این ضرورتاٌ نشانۀ رویدادی شوم در فراز و نشیب‌های روحی‌ام نیست. در حقیقت، هجرت از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر بیشتر از آنچه گمان می‌بَریم در همچین حال نامطلوبی مؤثر است. برای من این هجرت‌ها هم خواستنی‌اند و هم نخواستنی. یک سال است که در مسیر خوابگاه به خانه و بالعکس در آمدوشُد هستم. در ابتدا این مسیر دوست‌داشتنی‌تر از چیزی بود که هست. پذیرش در دانشگاهی که خانه را از من دور کند، هدفی بود که سال کنکور مرا به تلاطم پیوسته وا می‌داشت. صدای بلند و دعواگونه مرا به تشویش می‌اندارد. خانواده پیوسته با صدایی دعواگونه گفتگو می‌کردند. گویی این تلاشی قصدمندانه در جواب به تلاش من برای درس خواندن بود. همین تضاد بزرگترین مشوّق من محسوب می‌شد. از ته قلب خواستار شنیده شدن بودم؛ غافل از اینکه خود نیز به جرگۀ شنونده‌های افتضاح پیوسته‌ام. سرزنشی در کار نیست. تار و پود شخصیت کودک، تقلید از بزرگترهاست. درست یادم نیست چه زمانی متوجه شدم که شنوندۀ افتضاحی‌ام. پاره پاره خاطراتی در حافظه‌ام هستند که یادآور واکنش اطرافیان‌اند. سیلیِ یک ناظرِ سوم شخص راهی خوب برای شیرفهم شدن است اما از آن بهتر وقت‌هایی بود که از بالا به پایین به گفتگویم با دیگران می‌نگریستم. چه حقیرانه بود تلاش برای صحبت کردن در گفتگویی که هنوز درمورد من نبود. فرد مقابل هنوز در حال صحبت از خود بود و من، بدون اینکه ابتدا بشنوم و بازخوردی به او بدهم، از خودم می‌گفتم. درست مثل برادرم و مادرم. همین است که هربار به خانه بازمی‌گردم اینقدر آزار می‌بینم. مزۀ شنیده شدن حقیقی نزد دوستانم زیر زبانم است وقتی که During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 44 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1402 ساعت: 12:31

1. من هنوز زنده‌ام. 2. در یکی از آخرین روزهای سال 1401 که خوابگاه بودم، بهم‌ریخته‌ترین حالِ ممکن را داشتم. هق‌هق‌کنان اشک می‌ریختم. فقط هم‌صحبتی با نزدیکترین فرد زندگی‌ام توانست جوشش احساسات درونی‌ام را آرام کند. برخی جملات مکرراً بین من و رواندرمانگرم ردوبدل شده‌اند اما آن شب، شنیدن همان جملات در حیاتی‌ترین لحظه، آنچه بود که بارشِ آسمان افکارم را پایان داد. آفتاب درآمد و رنگین‌کمان در دوردست‌ها دیده شد. نیاز داشتم که تکان بخورم. از درازکشیدن‌های متعدد روی تختم در خوابگاه و نشستن‌های طولانی در سالن مطالعه برای داشتن اندکی حریم شخصی خسته شده بودم. حسی ضروری در من، جنبش می‌طلبید. مثل همین امشب که بعد از تشویش شبانۀ افکارم، در هالِ خانه رقصیدم. همچین راه فراری برای من در خوابگاه نیست. آنجا به سکون محکومم، آنجا نمی‌توانم موسیقی را از دست‌هایم به بیرون پرتاب کنم. 3. امروز آناکارنینا می‌خواندم؛ هنوز جلد اولم. دور واژه‌هایی که معنی‌شان را یاد ندارم، دایره‌ای می‌کشم. کم نیستند. واژه‌های زیادی را در زبان فارسی نمی‌شناسم و این تا مدت‌ها به چشمم نمی‌آمد. دوست دارم با کتاب‌ها طوری برخورد کنم که انگار قرار است از من آزمون آیلتسی برای زبان فارسی گرفته شود؛ هرچند همان انگلیسی‌اش پدر مرا به تنهایی درآورده است. فقر از سروروی زبان گفتار می‌بارد؛ مخصوصاً از زبان من. نصفِ فعل‌ها یک چیز است: کردن. واژه‌ها به‌گونۀ مسخره‌ای معمولاً سرجایشان می‌مانند؛ انگار هیچ واژه‌ای تعویض‌شدنی نیست. انگار هیچ کیسه‌ای از کلمات ندارم که دست کنم آن داخل و چند جایگزین آبدار به‌جای «انگار» بیرون بکشم. این متن را با چه کلماتی به اتمام برسانم؟ درحال تلاشم که مدام تکرار نکنم اما مرزهای انعطاف‌ناپذی During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 42 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1402 ساعت: 23:28

1. یکی از وبلاگ‌هایی که دو سال پیش پیوسته سراغش می‌رفتم، وبلاگ تراویس بیکل در بلاگ‌اسکای بود. گاه از قصه‌هایی که برایم خواندنی تلقی می‌شوند، به شگفت می‌آیم. تراویس بیکل نام مستعار وبلاگنویسی است که از همسر شمالی روستایی خود طلاق گرفته است. اگر خود بارها ویژگی روستایی بودن همسرش را در وبلاگش ذکر نمی‌کرد، من هم نیازی نمی‌دیدم اینجا ذکر کنم اما گویی بخشی از قصۀ تراویس است. این مرد مطلقه که دوران مجردی و سپس تأهل خود را نیز در وبلاگش به رشتۀ تحریر درآورده بود، می‌گساری می‌کند و دنبال یافتن همدم‌هایی جدید است؛ برای تنهایی جسمی و روحی. از معدود کسانی است که پیوسته وبلاگش را به‌روز می‌کند و این اواخر که بعد از مدت‌ها به وبلاگ‌ها سر می‌زدم، خبرهای جدیدی درمورد زندگی‌اش خواندم. تراویس عادت جالب توجهی دارد. تقریباً 90 درصد اوقات عناوین پست‌هایش گزین‌گویه‌هایی‌اند که اغلب گوینده نیز مشخص نیست. بامداد امروز که پست پیشین را می‌نوشتم، ضرورت انتخاب یک عنوان دوباره مثل قدیم‌ها پریشانم کرد. از اندیشیدن دست کشیدم، به سراغ منبعی رفتم و از آن‌جا نقل قولی از نیچه برای عنوان برگزیدم. آسوده شدم. 2. پیِ قصۀ آدم‌ها را گرفتن فقط در این فضای نیمه‌ناشناس وبلاگی است که حس خوبی دارد. در دنیای واقعی پیِ قصۀ کسی را نمی‌گیرم. اگر بخواهم صادق باشم، گاهی به سناریوهای پیش‌روی افراد دوروبرم فکر می‌کنم و به قصۀ شان می‌اندیشم اما نیازی به پیِ آن را گرفتن نیست. نظم بیش از حد سادۀ روزها، قصه‌ها را آشکار می‌کند؛ چه از خلال طنازی و دست انداختن یکدیگر و چه از راه دردِ دل. کسانی که برایم ارزشمندند، خود برای بازگویی قصه به سراغم می‌آیند و آن‌ها که اهمیتی ندارند را به دست خبرهایی می‌سپارم که در آمدوشد اند. 3. During the week...ادامه مطلب
ما را در سایت During the week دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 48 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1402 ساعت: 23:28