۱. کمتر از چهار ساعت دیگر
باید بیدار شوم و مسیر تکراری گیلان به کرج را در اتوبوس سپری کنم. امیدوارم بتوانم کمی بخوابم، چون بعد از پیادهشدم باید دو چمدان، یک کوله و یک ساک سنگین را تا اتاقم در خوابگاه ببرم. باید برای این همه حملونقل کمی جان در بدن داشته باشم.
۲. سر شب ستارههای زیادی در وبلاگم روشن بودند. دلیلش بازگشتن وبلاگنویسها نبود. بعضی از این ستارهها خیلی قدیمی بودند اما من هربار که وارد پنل میشدم، بازشان نمیکردم. از تعداد زیاد ستارههای آن بالا لذت میبرم. امشب که نشستم و دانه دانهی این ستارهها را به آسمان فرستادم و پنل را ازشان خالی کردم،
احساس'>احساس غریب قدم زدن در یک گورستان به من دست داد. سکوت شب به همراه نور ضعیفی که از پنجرهام پیداست، این احساس را ملموستر میکند. من بیدارم و همه خواب. بهتنهایی در میان وبلاگهای مُرده قدم میزنم. چه عواطف پاک و صمیمیای که این زیر دفن شدهاند! حرفهای زیادی ناگفته پیشنویس شدهاند و دغدغههای متعالی متعددی زیر بار زندگی روزمره از یاد رفتهاند.
۳. صدای حرکت لاستیک یک ماشین در خیابان بغل خانهمان تنها صدایی است که میشنوم. چند نفر دیگر چون من و مرد راننده بیدارند؟ شب حقیقتاً رازدار حرفهای مگو ست. از این دست حرفها قبلاً چندان درکی نداشتم. شب برایم مفهوم ویژهای نداشت. صبح، صبح پر از شور و نشاط و رنگهای آبی و سبز و آفتاب ملایم و مهربان را از هرچیز بیشتر دوست داشتم. آدمها قصههای زیادی از شب میگفتند و جغد شبهای زیادی میشناختم. بااینحال شب برای من فقط زمانی از این بیستوچهار ساعت روز بود که لامپها را خاموش میکردیم و در سکوت کارهایمان را ادامه میدادیم. به گمانم آنچه این برداشت سطحی از شب را به یک لذت خصو During the week...
ادامه مطلبما را در سایت During the week دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4wholelifef بازدید : 35 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1402 ساعت: 10:18